اسما جوناسما جون، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
اسرا جوناسرا جون، تا این لحظه: 20 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

دیلک لر

اسما و مدرسه رفتن ما

سلام به همه شماعزیزانی که میاین ودفتر خاطرات گل دخترای منو میخونید .وسلام به گل دخترای خوشگل مامانی اسرای نازم که روز به روز خانومتر میشه واسما کوچولو که این روزا خیلی اذیتم میکنه..... اسرای عزیزم!این روزا وقتی به رفتار وحرکاتت دقیق میشم احساس غرورمیکنم شکر خدا داری یواش یواش بزرگ میشی,احساس میکنم منطقی تر شدی .قربونت برم  خیلی خوشحالم و روزی صدبار رسما از خدای مهربون خودم تشکر میکنم که همچین فرشته ای رو بهم داده .موقع انجام تکالیفت اصلا اذیتم نمیکنی وخودت بلافاصله بعد مدرسه انجامشون میدی.درسهای حفظ کردنی رو فقط یکبار از روش میخونی و کتابت رو میدی و میگی مامان بیا ازم بپرس,وقتی میبینم همه رو درست جواب میدی کلی ذوق میکنم واینقدر بوس...
26 مهر 1391

عروسکهای خوشگل مامانی

سلام به خوشگلای مامان!وسلام به دوستای گلم. هفته پیش چهارشنبه به اصرار زیاد اسرا واسما ,چون  یه ساعت زودتر تعطیل میشیم وهرکدوم هم یه ساعت ورزش داشتیم اسما خانوم رو بردیم  مدرسه آخ که چه کیفی میکرد ....... تو خونه گفته بود : من میرم کلاس آبجیم وکاری باتو ندارم مامانی اما من باورم نشد وگفتم با دیدن معلم اسرا روش نمیشه زیاد شلوغ کنه ومیاد پیش خودم اما زهیییییی خیال باطل .دختر کوچلوی من با اون روابط عمومی بالاش زود با همه جور میشه. ودل همه رو خیلی زود بدست میاره!! نیم ساعت بزور توکلاس خودم نگهش داشتم همش یا کلاس دوم بود پیش پیش ابجی جونش یا کلاسهای دیگه....... وقتی هم کلاس خودم بود همش ادای منو در م...
20 مهر 1391

ناگفته های من....

دخترای نازم ودوستای مهربونم سلام  طبق معمول بازم کمبود وقت دارم دو هفته از باز گشایی مدرسه ها گذشت ومن هنوز نتونستم بیام دفتر خاطرات گل دخترا و چیزی در مورد سال تحصیلی جدید بنویسم.کو چولوهای نازم خیلی حرفا دارم که اینجا براتون بنویسم اما نمیدونم از کجا شروع کنم.... اول از روز اول مدرسه اسرا شروع میکنم: شنبه دوم مهر واولین روز مدرسه مون بود گل دخترم !ساعت 4 صبح بیدار شد ی وگفتی که دیگه نمیخوابی و میترسی روز اول خواب بمونی بهت اطمینان دادم که به موقع بیدارت میکنم پس بهتره که الان بخوابی..خلاصه ساعت 7 صبح  بابایی قران گرفت ودوتایی از زیرش رد شدیم وخواستیم راهی مدرسه بشیم که بابایی گفت به شهلاهم زنگ بزنیم که بیاد سر کو...
13 مهر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دیلک لر می باشد